سلام
الان که دارم این مطلبو مینویسم از خونه مریم (دختر عموی ریحان عسلی ) اومدیم و عزیزم الان خوابیدی
رفته بودیم دیدن نی نی صدرا (پسر عمه ی امیر رضا) خواهر شوهر مریم خدا بعداز 12سال این نی نی رو بهشون داده بود صدرا دومین نی نی که ریحانی بعد از تولد خودش دیده
ریحانی خیلی بهت خوش گذشت اونجا همش با امیر رضا مشغول بازی بودی یا توی آشپزخونه با کابینت ها بازی میکردی
از شوق دیدن نی نی یادم رفت با نی نی صدرا ازت عکس بگیرم که برات یادگاری بمونه
توی فایل عکس هات که نگاه کردم دیدم با امیررضا عکس داری و گفتم از هیچی بهتره و یکمی با موضوع همخونی داره
ریحان عسلی و امیررضا اینجا 6 ماهه ایی
بعدا نوشت: همونطور که اول پستت نوشتم تا رسیدی خونه خوابیدی منم اومدم به وبلاگت یه سری بزنمو در مورد امروز برات مطلب بنویسم
الان ساعت 8:49 شب که دارم در ادامه مینویسم
از دست تو ریحانی همینطور که داشتم به کامنت های خاله ستاره جواب میدادم یهو یه صدایی از اتاق اومد بر گشتم ببینم که چی شده اومدم توی اتاق دیدم از خواب بیدار شدی و سطل آشغال رو وارونه کردی هی وای من !
خوشبختانه من فقط آشغال خشک مثله پوست شکلات و کاغذ و گوش پاک کن میریزم توی سطل اتاق که اونم دیگه باید بزارم بالا دور از دسترس اطفال ...!!!
تازه از خواب بیدار شدی ریحان عسلی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 239 تاريخ : پنجشنبه 31 شهريور 1390 ساعت: 21:02
توجه کنید به پاهاش
ای بلا من که نشسته بودم کنار مبل اول اومدی توی بغلم نشستی بعد هم از طریق شونه هام رفتی بالای مبل و از اونجا هم ...........
خیلی شیطونی قوربونت بشم من تا هم به کار خرابی هات میرسم تند تندبه کار خرابی هات میرسی اینجا تا اومدم بگیرمت زودی پاهات بردی بالا تا بری روی میز
من عاشق این اداتم اما بابات میگه زشت میشی دیشب هم که عکسای دسته جمعی میگرفتیم توی یکی از عکسها لباتو اینجوری کرده بودی نظر شما چیه؟
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 31 شهريور 1390 ساعت: 20:43
سلام
اون شبی که از مهمونی عمو مهدی برمی گشتیم توی ماشین خوابت برد تا رسیدیم خونه خوابیدی و یه نیم ساعت بعدش که میخواستی شیر بخوری من واسه اینکه پوشکتو عوض کنم چراغ رو روشن کردمو نور چراغ خواب رو از چشات گرفتو حسابی شاد و شنگول شدی
اونقدر سر حال شدی که بابایی هم که داشت شلیل میخورد دستتو درازکردی که بگیری ازش قوربون این اداهات بشم من
بعد منم باز چراغ رو خاموش کردم و با نور تی وی که روشن بود بسنده کردم تا دوباره خوابت بگیره که بعد از حدود نیم ساعت بازی کردن دوباره خوابیدی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 252 تاريخ : چهارشنبه 30 شهريور 1390 ساعت: 13:11
سلام بازم دندون این دفعه چهارمین دندونته عزیزم
به فاصله 8 روز از سومین دندونت ( ساعت 15:55 90/06/29 من متوجه شدم که دندون از لثه ات زده بیرون ) چهارمی دندونت بالا از سمت چپ در اومد عزیزم اینروزا خیلی بی طاقت بودی و گریه میکردی مخصوصا از 3شب پیش که مهمونی رفته بودیم خونه عمو مهدی خیلی نا آروم بودی حتی تب هم کردی اما خدارو شکر بخیر گذشت
الان هم که داری شیر میخوری یه دفعه در حالیکه چشمات بسته و میخواستی بخوابی گریه کردیالهی فدات بشم که داری درد میکشی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 249 تاريخ : چهارشنبه 30 شهريور 1390 ساعت: 10:52
سلام
ریحانی بلا و شیطونه مامانی شبها همش روي شکمی من اصلا شب درست و حسابي نميتونم بخوابم چون بايد خيلي حواسم بهت باشه
این مطلب برمیگرده به صبح روز جمعه که شما و بابایی از خواب زود بیدار شدید آخه حقم دارید که صبح زود پاشید من که تا صبح کشیک شما میدم از بس توی خواب در حال حرکتی اصلا یه جا نمی خوابیدی 360 درجه میچرخی بابایی هم که قوربونش برم از وقتی سرش روی بالشت میذاره خوابه تا وقتی که ساعت زنگ بزنه بیدار میشه
صبح جمعه خیلی هوای خونه سرد بود عزیزم نه اینکه بهت بی اعتنایی کرده باشما نه اما وقتی دیدم بابایی بیداره تورو سپردمت دست بابایی و سرمو کردم زیر پتو تا خواب از چشام نپره اما چه خوابی مگه صدای بابایی میذاشت
با بابایی همچین سرو صدایی به راه انداخته بودید آخه بابای خوب دختر خوب بذارید من بخوابم شما خوابتونو کردید بیچاره من موندم وسط پدر و دختر
هیچی دیگه میشنیدم که بابایی میگفت ریحانه به من نگاه کن بخند دخترم میدونستم داره ازت عکس میگیره اما چرا و چطوریشو حوصلم نبود نگاه کنم
تا ظهر که داشتم عکسای مموری دوربینو می ریختم توی کامپیوتر عکساتو دیدم بعدا فهمیدم که علت عکس گرفتن واسه چی بوده
برای اینکه صبح سردت نباشه پتو پیچت کرده بود تا یه وقت سرما نخوری
ببین چه بابای خوبی داریچقدر به فکرته ریحان عسلی
کلی با دیدن این عکسا خندیدم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 344 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1390 ساعت: 0:53
الان یه چند روزیه که بابایی منو شرمنده خودشون کردنو یه 2_3 کیلو شکلات آوردن تا دیگه هی نخوان برن سوپرمارکت یه بسته شکلات واسه من بخرن
من از وقتی ریحانه به دنیا اومده خیلی خیلی علاقه زیادی به خوردن شکلات پیدا کردم (از بچگی من عاشق شکلات و کاکائو بودم و هستم وقتی هم باردار بودم اوایل ویار ترشی و لواشک داشتم آخریا هم که خیلی دلم شکلات میخواست دکترم میگفت این چند ماهه رو رعایت کنم ایشالا بعدا یه دل سیر میخوری)
دیروزم که من طبق معمول بعداز ظهرها نشسته بودم پای کامپیوتر ریحانی هم مثه همیشه نمیذاشتو هی می اومد زیر میز منم به فکرم رسید که شکلات هارو بدم دستش تا یکم سرگرم بشه منم به کارم برسم یکم گذشت دیدم هی مشغول ور رفتنه باهاشون
پیش خودم میگفتم تا من نظراتمو چک کنم اونم یکم سرگرم میشه و منم به کارم رسیدم اما ای دل غافل تاسرمو برگردوندم دیدم به به شکلات برداشته و توی دهنش کرده و داره با پوست میخوره زود کامپیوترو خاموش کردمو رفتم سروقتش
منم که از این کارش خیلی خوشم اومده بود زودی دوباره شکلات رو ازدستش گرفتم و خواستم که دوباره شکلات رو برداره تا ازش عکس بگیرم و ببینم چطوری این کارو میکنه
عاقبت شکلات خوردنه ریحان عسلی ما
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 27 شهريور 1390 ساعت: 11:47
سلام
ریحانی من هرجا باشم شما هم میخوای اونجا باشی
دیروز که داشتم با کامپیوتر کار میکردم همش میرفتی زیر میز و میخواستی به چراغ پاور کیس که آبی رنگ بود دست بزنی
من دیگه چاره ایی نداشتم جز اینکه تو رو بغل کنم و به کارام برسم اما تو بغلمم آروم و قرار نداشتی هی میخواستی دست به کیبورد بزنی دیگه منم مجبور شدم تورو بزارمت روی میز و به وبلاگت برسم
آخریا نمیدونم دیگه از چی خوشت اومده بود که هی یه نگاه به من میکردی و یه نگاه به مانیتورو میکردی میخندیدی
ریحانه و نی نی وبلاگ
بدون شرح!!!
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 254 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1390 ساعت: 15:45
اینم به در خواست خاله های ریحان عسلی که زود زود آپ کنم
جلوی ورودی آشپزخونه دو تا پشتی گذاشتم که ورود ممنوع باشه واسه خانم خانما اما ...........
مامانایی که این عکسارو میبینید شما هم با نی نی هاتون اینجوری بودید یا اگه راهکاری بلدید به من هم بگید
پ.ن: توی لینکام سامی خواهر زاده دوست داشتنیه منه خوشحال میشم که به وبلاگش یه سری بزنید
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 243 تاريخ : جمعه 25 شهريور 1390 ساعت: 17:37
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
همگان روند و آیند و تو همچنان که هستی
مامانی امروز 25 شهریور درست روزیه که منو بابای ازدواج کردیم امیدوارم که همیشه به یادت بمونه این روز رو کوچولوی من و اولین کسی باشی که اگه خودمم یادم رفت همیشه به یادم بیاری
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 207 تاريخ : جمعه 25 شهريور 1390 ساعت: 11:54
الان که دارم این مطلبو مینویسم 02:56 روز چهارشنبه هستش نه که بیخوابی به سرم زده باشه نه عزیزم از فکرو خیال های که خودمم میدونم بی خودیه اما چیکار کنم بازم میآن به سراغم
ترس از آینده کارایی که دوست داشتم برات انجام بدم و شرایط نذاشته
گفتم بیام یکم وبگردی کنم شاید یکم این فکرو خیالا از سرم بپره و چشام خسته بشن و خوابم بگیره
شده بمانی و ندانی چه كنی با خود و تقدیر؟
شده سرگردان شوی انگار كه هيچ راهی نیست
و تو مانده ای و دیوارهای بلند؟
شده میله ها آنقدر باشند كه قدرت عبور را از تو و پاهایت بگیرند؟
و آنقدر دستهایت روی طناب آویزان بماند كه چكهای شوی و تمام؟
شده درماندگی را حس كنی با همه سلولهایت؟
و همه چیز فشرده شود
در رگهای تنات و سرت چنان سنگین شود كه نفس گیر شود نفس كشیدن؟
هوای تازه و سكوت هم درمان نیست
و نه دستهای نوازشگر غریبهای كه با تو ماندهاست.
مچاله میشوی
و سایهات سنگین روی دیوارهای گچی كه به سنگینی سایه هم آوارند!
انگار غباری روبهروی مكعبهای منجمد میایستی
و بی لب
...گچهای رنگی هم امیدواریهای مات تو را به تمسخر میگیرند
و تو دست و پای بودنی.
نور میدود تا چهارچوب درون و تو ناخن میكشی سایهها را.
در هجوم آب ساقهای میچینی و نفس میكشی زیر آب،
قد میكشی و كوتولهها را به قد كشیدن میكشانی،
پنجه میكنی خورشید را در شب و تا تیرك میان تا گریز سایههای موهوم.
از نو
... دوباره...دوباره
و چه جان سخت شدهام!
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 240 تاريخ : چهارشنبه 23 شهريور 1390 ساعت: 3:20
عکسای 8 ماهگی ریحان عسلی که هیچ کدوم توی وبلاگش واسه خاطرات 8 ماهگیش استفاده نکردم
اگه گفتید اینجا دارم چیکار میکنم؟
EXniniweblog.comEXنشستنشو ببین
ای خرس شیطون گیرت آوردم !
زهرا و عمو عبدالله و ریحان عسلی
اینجا زهرا داشت میرفت فرودگاه که بره تهران آخرین عکسشو با ریحانی انداخت
در ادامه اون شبی که مطلبش رو گذاشتم (ریحانه و یه اتفاق) داشتم عکساشو از تو دوربین میدیدم با اون پستونکوارونش اومد توی بغلم
کار هر روز ریحانی باید همیشه یه تکونی به این ریسه های انگور بده
در کمین اینکه در اتاق باز بشه بره اون تو واسه کار خرابی
اسباب بازی جدید ریحانی از وقتی چهار دست و پا رفتی اصلا دیگه توی روروکت ننشستی
نشستن توی روروک دست و پاتو واسه کار خرابی میبنده واسه اینه که هر وقت میذارمت که بشینی زود گریه میکنی و میخوای ازش بیای بیرون
یه خواب شیرین
خوابهای خوب خوب ببینی دختر گلم
پ.ن: بعضی از لینکام در یک اقدام انتحاری ناخواسته پاک شدند اگه خواستید سک سک کنید و نظر نذارید این بار و لطفا از دادن نظر صرف نظر نکنید تا منم بتونم دوباره به وبتون سر بزنم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 243 تاريخ : چهارشنبه 23 شهريور 1390 ساعت: 13:10
عزیزم همین الان متوجه شدم( ساعت 17:00 ) که سومین دندونت از بالا سمت راست در اومده قوربونت برم من
الان دیدنت با سه تا دندون خیلی برام جالبه
همین الان که داشتم پوشکتو عوض میکردم در حالیکه میخندوندمت دیدم که لثه بالاییت سفید شده اول فک کردم چیزی مونده رو لثه ات اما بیشتر که دقت کردم دیدم بله دندون در آوردی
عکس امروز صبح نشستنشو ببین
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 21 شهريور 1390 ساعت: 18:25
ديروز داشتم با ريحان عسلي بازي ميکردم که موبايلم زنگ خورد ليلا (جاريم ) بود ميگفت ناهيد خانم (جاريم) اومده اينجا تو هم پاشو بيا خونمون تنها خونه نشين
واي من که اين روزا لباس پوشيدن ريحان برام خيلي سخت شده (تا ميخوام پوشکشو عوض کنم زود دمر ميشه و تا پمپرزش کنم حسابي خستم ميکنه) اصلا حالشو نداشتم گفتم باشه يه وقته ديگه ميآم و خدا حافظي کرديم
10 دقيقه بعد ناهيد خانم زنگ زد که بيا ديگه دوره هميم خوش ميگذره بازم هزارو يک دليل آوردم که نميتونم راستش اصلا حوصله نداشتم دلم ميخواست خونه باشم هرجوري بود راضي کردم که امروز نه يه روزه ديگه
بعداز قطع کردن تلفن وجدان خفته ما بيدار شدو سراسر وجودم رو گرفت که زشت بود اونا از تو بزرگ ترن حالا اين بارو ميرفتي دفعه ي بعد عذر خواهي ميکردي و ميگفتي نميشه يا نميتونم بيام
توي همين فکرا بودم که صداي زنگ اس ام اس موبايلم به صدا در اومد اس از ليلا خانم بود که : بخاطر من امروزو پاشو بيا دلم براي ريحانه تنگ شده و حرفمو زمين ننداز ديگه منتظرتم
خدايا چيکار کنم چيکار نکنم اصلا ديروز حال و حوصله ي بيرون رفتنو نداشتم ديگه گفتم باشه حالا که اينجوري گفته اگه نرم بده
طبق معمول ريحان عسلي خيلي اذيتم کرد تا لباساشو عوض کردم و آماده شديم و رفتيم
يه نيم ساعتي هم منتظر مونديم تا تاکسي اومد ريحانه هم خيلي خسته شده بود طفلي تا از خيابون محلمون بيرون اومده بوديم خوابش برده بود و تا اونجا خوابيد همينکه رسيديم خونشون ريحاني بيدار شد و تا عسل رو ديد ذوق کردشروع کرد به خنديدن قربونت برم من
خداييش اونجا هم به منو ريحان عسلي خيلي خوش گذشت
ليلا جون دستتون درد نکنه دوستتون دارم سبد سبد
ریحانه آماده رفتن
عسل میگفت ریحانی دست بزن ریحانه هم براش دست میزد
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 242 تاريخ : دوشنبه 21 شهريور 1390 ساعت: 17:21
سلام
دختر گلم وقتی بابایی می خواد بیاد خونه تا در میزنه و وارد راه پله میشه خودتو براش لوس میکنی و بلند بلند جیغ می زنی طوری که همسایه پایینی مون می فهمه که الان یکی داره میآد خونمون
باباییی هم که خیلی خیلی تورو دوست داره زود بغلشو باز میکنه تا تو بری بغلش
بعداز یکم بازی کردن با بابایی دوباره میری که به ادامه ی کنجکاویت برسی
(بریزو پاشات )
اینروزا که حسابی واسه خودت بلا شدی و لقب جدید هم واسه خودت گرفتی البته اینو بابایی بهت میگه
اذا زلزلت الارض و زلزالها (زلزله 8 ریشتری)
اوایل من یکمی دلخور میشدم که چرا به ریحان عسلیم میگی زلزله 8 ریشتری اما یکم که دیدم چه کارایی از دست تو بر میآد منم دیگه چیزی نگفتم والا من که مامانتم عقلم به این کارای که تو میکنی نمیرسه
وروجک من هر چی هم که باشی و هر چقدر هم که شیطون و بلا باشی
بازم من و بابایی عاشقانه دوستت داریم ریحان عسلی من
من جلوی مبل دوتا مثلا بالشت گذاشتم که دیگه نری اونجا !
حالا به من حق میدید ؟
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 263 تاريخ : يکشنبه 20 شهريور 1390 ساعت: 2:10
ریحانه دختر نازم این شعرو واسه این توی وبلاگت مینویسم که هر وقت من این شعرو برات از گوشیم میذارم حتی اگر هم داری گریه میکنی غیر ممکنه که لبخند به لبت نیاد و حرکات موزون از خودت نشون ندی
کلاغه میگه قار قار صبح شده وقته ناهار
گنجشکه میگه جیک جیک پلو خوری با ته دیگ
مامانی ناهار چی داریم کوفته نخود چی داریم
یادم رفته یه چیزی مامان کجاست رو میزی
مامانی ناهار دیر نشه بابا که میآد گشنشه
حالا که شروع میکردم سفررو پیدا کردم سفره ی توری توری کاسه های بلوری
مامانی ناهار خورشته سیب زمینیش درشته
بشقابارو میآرم رومیزی رو هم میذارم سه تا قاشق با چنگال صف کشیدن چه خوشحال
مامانی فسنجون داریم باز ککشه بادمجون داریم
ماستو میآرم الان آب میذارم با لیوان سماق پاشو و نمکدون گل میذارم تو گلدون
مامانی ناهار کتلته یا ماکارونی یا املته
خیاره سبزه و کاهو باسرکه و آبلیمو کلم و هویج فرنگی یه سالاد رنگی رنگی
مامانی کمک نمیخوای فلفل نمک نمی خوای
مامان میگه بفرما عدس پلو با خرما مامان جون همیشه غذاش خوشمزه میشه
خوب میخورم تپل شم مثه یه دسته گل شم
بابا میگه نوش جان خسته نباشه مامان
در حال انجام حرکات موزونی
بعدا نوشت:اینم به درخواست دوستی که آپلود آهنگ رو میخواست
http://www.4shared.com/audio/Co-emcSx/_online.html
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 269 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1390 ساعت: 13:17
امروز رفته بودیم دیدن خواهر خانم خیر دوست (همسایه مون) که تازه زایمان کرده بود و نی نی گلشو ببینیم
شما هم که طبق معمول همیشگیتون غریبی کردنتون گل کرده بود و اصلا تو بغل هیچ کس نمی رفتی
وقتی هم خواستم با نی نی شون که اسمشو مهنا خانم گذاشتن عکس بگیرم هم گریه کردی
معصومه جون بازم بهتون تبریک میگم ایشالا که مهنا جون قدم پرواز خیر و با برکت براتون داشته باشه
اول بالاترین مدارج تحصیلیشو که گذروند وتموم کرد بعد از اون ایشالا تو لباس عروسی ببینیدش
نی نی مهنا مثه همه ی تازه نی نی هایی که بدنیا میآن آروم گرفته خوابیده
ریحان عسلی و نی نی مهنا
پ.ن : مرسی از همدردی همه ی عزیزانی که تو پست قبلی نظر دادن و منو کاملا درک میکردند
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 239 تاريخ : چهارشنبه 16 شهريور 1390 ساعت: 20:42
عزیزم الان یکی دو هفته ایی میشه که بخاطر اینکه شب تا صبح فقط روی سینه میخوای و از ترس زبونم لال خفه شدنت دیگه توی تختت نمی ذارمت و رو زمین میخوابونمت تا عزیزه دلم یه وقت چیزیش نشه
اما رو زمین خوابیدنتم واسه خودش حکایت داره
حکایت از اینا شروع میشه که پریروز90/06/12 بعداز ظهر خوابیده بودی تو اتاق منم داشتم فیلم نگاه میکردم یکی دو بار اومدم بهت سر زدم هنوز خواب بودی یه ربع بعد صدایی از اتاق شنیدم اومدم ببینم چی شده که دیدم...
از خواب بیدار شده بودی و رفته بودی سر وقت گوش پاکن که روی میز عسلی تخت من گذاشته بود
نمیدونم چطوری بازش کرده بودی که همه رو روی زمین ریخته بودی
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 14 شهريور 1390 ساعت: 10:44
الان که دارم این مطلبو مینویسم ساعت 12:42 بامداد یکشنبه ست و عزیزه دل مامان خوابیده
یه دو هفته ایی میشه که از دست کنجکاوی های ریحان عسلی خونمون به کانون خونه های بدون جاذبه پیوسته همه چیز دور از دسترس ریحانیه بخصوص دستمال کاغذی
دیشب معصومه (دختر عموی ریحانه) و زندایییش سر زده اومدن خونمون دیگه خودتون میتونید حدس بزنید من چقدر خجالت کشیدم از سر و وضع خونمون
هی من از اوضاع شکل و شمایل خونه عذر خواهی کردم و میگفتم کاشکی من میدونستم دارید می آیید خونه رو مرتب میکردم که مریم جون مثه همیشه که خیلی خانم و مهربونند همش منو دلداری میداد که خونه ایی که بچه ی کوچیک باشه همینطور میشه دیگه من که نیمدم خونتونو ببینم اومدم پیش خودت و هی منو دلداری میداد
خداییش با این حرفاش منو خیلی آروم کرد و دیگه کمتر خجالت می کشیدم
اما نکته مهم اینجاست که بعداز خوردن میوه معصومه جون ازمن دستمال کاغذی خواست من هم که همه چیزو از دست ریحان بالا گذاشتم از روی اوپن برداشتمو به معصومه دادم و دیگه یادم رفت و از روی میز بردارم
تا اینکه مهمونا رفتن و من ریحان عسلی رو گذاشتم زمین که پذیرایی رو یکم جمع و جور کنم از ریحانی عسلی غافل شدم و ....................
ریحانی چشم منو دور دیده بود و رفته بود سراغ دستمال کاغذی و...
اینجا من میخوام برم دستمال کاغذی رو ازش بگیرم تا منو دید میرم به طرفش زود گذاشت دهنش ای شیطون
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 247 تاريخ : يکشنبه 13 شهريور 1390 ساعت: 1:25
عزیزم از وقتی که پشتی هارو گذاشتیم جلوی میز تا کمتر بری طرفشون یکم موفق شدیم اما کنجکاوی های شما که تمومی نداره و همش داری چیزای جدید کشف میکنی
من که رفته بودم توی آشپز خونه ( از اونجایی که من هر جا برم مثه جوجه دنبالم میکنی ) به خیاله اینکه منو دنبال میکنی دیگه پشته سرمو نگاه نکردم که کجا میری یکم که دیدم نیمدی اومدم ببینم باز کجا موندی که این بار هم باز منو شگفت زده کردیو از یه ذره جا ببین خودتو کجاها که جا نمیکنی
منم که شغله دومم عکس گرفتن از کارای شماست زودی دوربینو برداشتمو این لحظه رو به تصویر در آوردم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 238 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1390 ساعت: 21:09
سلام به دوستای خوبه وبلاگیم
ریحانه عزیزم از بچگی وقتی گریه میکردی تا می بردمت جلوی آینه گریه ات بند می اومدو میخندیدی
الان یه چند وقتیه که میتونی خودت چهار دستو پا بری تو اتاق خواب ( اتاق خواب یکم بالاتر از سطح پذیراییه ) اوایل وقتی می رفتی توی اتاق همینکه می رفتی کنار میز عسلی تخته من با بازی کردن باهاش راضی بودی تا چند روز پیش که من سرم گرمه کارام بود و شما هم طبق معمول خوش به حالت بود اومدم ببینم
کجایی و چیکار میکنی دیدم رفتی بین درآور و داری خودتو تو آینه قدی با تعجب نگاه میکنی
کلی از کارت و نوع خیره شدنت تو آینه خندیدم تا دیروز 90/06/11 که باز رفتی سر وقت آینه قدی و ..........
بار اول چون کار داشتم نوع نگاه کردنت نتونستم همون موقع به تصویر در بیارم
الان در واقع مطلبم تاریخ گذشته و عکساش به روزه
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 253 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1390 ساعت: 21:31